بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 3
برادر محمد حسین کافی و شهید محمد رضا مصدقیان دو دوست و یار دیرین و باوفا برای همدیگر بودند امّا دست روزگار این دو را از هم جدا کرد ...
*آشنائی با شهید مصدقیان
*دوران دبیرستان قبل از انقلاب ، من با ایشان آشنا شدم ، در یک گروه با همدیگر کار می کردیم ؛ من تئاتر و نمایشنامه نویسی و ایشان هم تنظیم دکور و نقاشی و برای دکور انجام می دادیم ..
*فکر کنم سال 52 یا 53 بود که در دبیرستان نظام وفا (شهید یاوری فعلی) درس می خواندیم ، چون در یک گروه هنری دبیرستان بودیم با همدیگه آشنایی مون زیادتر شد ، رفت و آمد خانوادگی و به آن صورتی شد که دیگر اکثر وقتها با همدیگه بودیم ، هر جا می رفتیم به غیر از ساعتهای کلاس که کلاسهامون جدا بود در زمان استراحت ، بعد که می اومدیم بیرون یا من خانه ی آنها بودم یا شهید مصدقیان خانه ی ما بود ، آنجا معمولا ایشان نقاشی می کشید و من هم بعضی اوقات یکسری کتابهایی می بردم و با هم می نشستیم و می خواندیم ..
* نزدیک تاسوعا،عاشورای سال 57 بود،رفتیم به سمیرم،شهید مصدقیان دوستی در آنجا داشتند،شب رسیدیم برای نماز به مسجدی رفتیم جلسه ای گذاشته بودند،روحانی ای بود که از قم یا تهران آمده بود برای مردم صحبت می کرد و به مردم می گفت همه ی شهرها تظاهرات کرده اند و شما هم فردا بیایید بیرون ..
. فردای آن روز مردم حمله کردند به پاسگاه سمیرم و جاده سمیرم هم بسته شد که کمک از خارج به آنها نرسد و درگیری های مسلحانه ای شد،ما هم در این تظاهرات بودیم با اینکه نا آشنا بودیم تا عصر .. که هلی کوپتر آمد و در منطقه ای نشست ، معروف بود به ساواک سمیرم هر کس را هم که می رسیدند می گرفتند به خانه ی مردم هم حمله می کردند حتی قالی های آنها را هم می بریدند و شهدائی هم داد آن روز سمیرم،من به شهید مصدقیان گفتم که اگر ما را بگیرند می گویند شما که اهل سمیرم نیستید و احتمال دردسرهای زیادی وجود دارد و برگشتی وجود ندارد ، که شهید به من گفتند الان که دیگر هوا تاریک شده شب است،شب را به خانه ی دوست ایشان رفتیم و صبح مینی بوسی عازم شهرضا بود که با آن آمدیم به شهرضا در مسیر که داشت شاگرد راننده پول جمع می کرد هر دو دست در جیب مان کردیم که کرایه بدهیم دیدیم هیچ کدام پولی نداریم به راننده گفتیم بیایید شهرضا تا جائی پول شما را بدهیم او هم گفت اگر من را جائی دیدید بدهید اگر نه هم حلالتان می کنم و دیگر او را ندیدیم ..
-از سن پنج سالگی محمد رضا را به کلاس نقاشی در خیابان شیخ بهائی اصفهان بردم - اساتید وسائل و تجهیزاتی که لازم داشت در اختیار او قرار می دادند ... خود او به مرور زمان با فعّالیت زیاد تبدیل به نقاشی زبر دست شد - تابلوهائی از طبیعت می کشید ؛ همزمان با شکل گیری انقلاب شروع به کاریکاتور کشیدن بر علیه طاغوتیان کرد و به صورت شبانه آنها را در محلات به همراه اعلامیه های حضرت امام توزیع می کرد.....
(پای درد و دلهای حاج حیدر ؛ پدر شهید محمد رضا مصدقیان)
((تشییع پیکر شهید به همراه جمعی از یاران بعد از 17 سال - 1379/03/22))
خدایا – به محمد (صلی الله علیه) بگو که پیروانش حماسه آفریدند ، به علی (علیه السلام) بگو که شیعیانش خون به پا کردند ، به حسین (علیه السلام) بگو که خونش همچنان در رگها می جوشد ، بگو که دستهای عباسها از تن ها جدا شده ، بگو که خونها ریخته شده و بگو که قاتلان همچنان خونمان را می ریزند ، امّا .... باز هم لاله می روید.....
-فرازی از وصیت نامه شهید-
هنرمند پاسدار شهید محمد رضا مصدقیان - فرزند : حیدر
ولادت : 1340/06/31 - شهادت : 1361/11/17
با آغاز حرکتهای مردمی جهت شکست پیکره ی استبداد ستمشاهی هر کس به سهم خود فعالیتی را صورت می داد ، این شهید بزرگوار در آن زمان نمایشگاههای کتاب و کیوسک های تبلیغاتی(نوار . مجله . روزنامه . کتاب و....) را جهت آگاه سازی مردم و جهت مقابله با تفکرات ضدّ اعتقادی و مخرّب و منحرف گروههای مارکسیست ، کمونیسم .. مجاهدین خلق و... برپا می کرد و جزء نیروهای اولیه تبلیغات سپاه بود ...
(کیوسک تبلیغاتی واقع در میدان مرکزی(تاسوعا))
((بر پائی نمایشگاه کتاب ))
آری ؛؛ نقّاش بهشتی بهترین عنوانی بود - که به نظرم رسید برای این شخصیت عزیز به کار ببرم - شهیدی که آشنائی من با او از یک نقّاشی بزرگ از شخصیّتی بزرگ شروع شد - از کودکی هر وقت از میدان مرکزی (تاسوعا) گذر می کردم آن تصویر ذهن مرا مشغول می کرد ، تا اینکه رفته ، رفته و به مرور زمان با سوال از افراد مختلف هم صاحب عکس که حضرت آیت الله شهید بهشتی (ره) بود شناختم ؛ و هم نقّاش آن تصویر را ، شخصیتی که نه تنها در میدان رزم ، بلکه در میدان هنر هم از ابتدای نوجوانی اش افتخار آفرین بود و با فعالیتهای مختلف فرهنگی و هنری جریان فکری انقلاب اسلامی را تقویت می کرد ؛ هنرمند شهید محمد رضا مصدقیان - هم عکس شهید یهشتی را به تصویر کشید و هم خود بهشتی شد ؛
(این عکس 32 سال است که ماندگار مانده است - طرح کار سال 1360)
-علاقه ی زیاد محمد رضا به علمای بزرگ نهضت و مخصوصا حضرت آیت الله بهشتی باعث شد ، تا پس از انفجار در حزب جمهوری اسلامی و شهادت 72 تن - تمثال شهید بهشتی را بر دیواره ای در ورودی خیابان شهید بهشتی از طرف میدان مرکزی که در معرض دید عده ی کثیری می باشد - به تصویر بکشد تا یاد اینان هر روز برای عموم زنده شود و بدانند این انقلاب به پرچمداری چه کسانی به ظهور پیوست ....
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک